• banner 240x80px
  • banner 240x80px
  • banner 240x80px

پول همه کار می‌کنه؟

پول همه کار می‌کنه (پاره‌ی نخست)
ایتالو کالوینو

‏یکی بود یکی نبود. شاهزاده‌ی خیلی پولداری بود که هوس کرد درست روبه‌روی قصر پادشاه یک قصر قشنگ‌تر از اون برای خودش بسازه. ساختن قصر که تموم شد، داد رو نماش نوشتند: پول همه کار می‌کنه.
‏پادشاه از قصر بیرون اومد و اون نوشته‌رو دید و خوند. فوراً فرستاد دنبال شاهزاده که چون در شهر، تازه‌وارد بود، هنوز به دربار نرفته بود.
‏بهش گفت: «آفرین! قصر بسیار باشکوهی ساخته‌ی. خونه‌ی من مقابلش مثل یه کلبه است. آفرین! بگو ببینم، تو هستی که دادی روش بنویسن پول همه کار می‌کنه؟»
‏شاهزاده که متوجه شد نکنه زیادی باد به غبغبش انداخته، جواب داد: «بله قربان. اما اگه اعلیحضرت دوست ندارن می‌دم پاکش کنن.»
‏«نه منظورم این نبود. فقط می‌خواستم بدونم قصدت از این نوشته چیه؟ آیا فکر کرده‌ی که با پول می‌تونی نابودم کنی؟»
‏شاهزاده فهمید که هوا پسه.
‏«اوه اعلیحضرت منو ببخشین. فوراً دستور می‌دم پاکش کنن و اگه از قصر هم خوش‌تون نمی‌یاد بفرمائین تا بدم خرابش کنن.»
«بهت گفتم نه، بذار باشه. اما چون می‌گی با پول می‌شه هر کاری کرد نشونم بده. به تو سه روزمهلت می‌دم تا بتونی با دخترم حرف بزنی. اگه تونستی حرف بزنی، خب، باهاش عروسی می‌کنی. اما اگه نتونستی، می‌دم سرتو از تنت جدا کنن! باشه؟»
‏شاهزاده حسابی پس افتاده بود. نه نون می‌خورد و نه آب و نه می‌خوابید و ‏شب و روز فتط به این فکر بود که چه‌طور جون سالم به در ببره. روز دوم چون مطمئن بود که کاری از دستش برنمی‌یاد، تصمیم گرفت وصیت‌شو بکنه. دیگه امیدی نبود. دختر پادشاه تو یه قلعه، تحت‌الحفظ صد تا نگهبان بود. شاهزاده، رنگ‌پریده و پریشان احوال، خودشو به دست مرگ سپرده بود. دایه‌اش - پیره‌زن فرتوتی که اونو از بچگی بزرگ کرده بود - به ملاقاتش اومد. پیره‌زنه با دیدن قیافه‌ی پکر اون، موضوعو پرسید. دو به شک داستان‌شو تعریف کرد. دایه گفت: «خب که چی؟ فکر می‌کنی چاره نداره؟ اصلاً این حرفا نیست! من فکرشو ‏می‌کنم.»
‏لنگ‌لنگون رفت پیش مهم‌ترین زرگر شهر و بهش سفارش یک غاز تو خالی به اندازه‌ی یه آدم داد که دهن‌شو باز و بسته کنه و همه‌ش از نقره باشه: «واسه فردا ‏باید آماده باشه!»
‏زرگر اعتراض کرد: «واسه فردا؟ مگه دیوونه‌ای؟»...


???? ???? : پول همه کار می‌کنه
» بسم ا... ( شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۰ )
» گرافیک نگار ( یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۴ )
» Iran man ( یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ )
» . . . ( یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ )
» رمضان ( چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ )
» من خود آن سیزدهم ( سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ )
» welcome to weblog elektoroman ( شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
»  آفتاب و گل ... ( یکشنبه دوم بهمن ۱۳۹۰ )
?????? ??
این وبلاک صرفا جهت معرفی نقاشی (رنگ روغن) وبرق الکتروتکنیک میباشد.

ماه به من گفت:اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمیکنی؟به ماه نگاه کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند هنگامی که نمی درخشی؟


درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان
مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟از
روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و
بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
   حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين
است:
( با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به
جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند )

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را، زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد.

او گفت: آیا سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم :بلی. فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم.دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم.

در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سال های سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند.اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند.

خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سال ها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد میکشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی.
اما به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد

و . . .
تقدیم به کسی که کنارم نیست اما حس بودنش به من شوق زیستن میدهد
????? : izadi_707@yahoo.com
banner 240x200px

???? ???? ??